لنالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

لنای من دنیای من

کادوی قشنگ تو...

دختر گلم امروز که از مهد برگشتی به من گفتی که مامانی یه سورپرایز برات دارم اونم با چه هیجانی.فدات بشم اولش گفتی مامان تولدت مبارک!بعد گفتی نه نه مامان جونم روزت مبارک.فدای خودت و تبریکت و کادوی قشنگت... خیلی خوشحالم کردی،بهترین کادو رو امروز به من دادی. یک نقاشی خوشگل که با دست های نازت رنگ آمیزیش کرده بودی. از مربی گل لنا جون خانم زادگان عزیز  بابت زحمات بی دریغشان خیلی خیلی ممنونم. ...
31 فروردين 1393

ممنون که مادرم کردی...

  عزیزترین خودم روزی هزاران بار خدارا به خاطر داشتنت شکر می کنم. ممنون که لذت مادر بودن را برایم چشاندی...     مادر وقتي در درونت بودم به شکمت لگد ميزدم و ميگفتي اي جانم مادر وقتي به بيرون امدم سينه ات را گاز گرفتم باز هم گفتي اي جانم مادر مرا ببخش بهشت هم براي محبت کردن هاي تو خيلي کم هست ...
31 فروردين 1393

صدایت...

  قشنگ زیبای من؛ صدای توست که این روزها طنین می افکند بر تمام لحظات و دقایقمان. صدایی که همیشه شنیده می شود! صدایت شیرین و گوش نواز ست، وقتی که آواز می خوانی، وقتی که قهقهه می زنی. وقتی کلمات را اشتباه می گویی؛ همان اشتباهات دلنشینت... همان صدایی که گاه مجبورمان می کند که: عزیزم، چند لحظه صبر کن! بگذار حرفمان تمام شود، بعد شما... و تویی که صبر کردن برایت سخت ترین کار دنیاست!! گاهی سرمان درد می گیرد، از آن همــــــه حرف و سوال؛ ببخش ما رو اگر گاه گاهی به خاطر اشتباهاتت خرده می گیریم! ببخش ما رو اگر برخی اوقات حوصله ی کارهاتو نداریم! ببخش ما رو اگر گاهی وقت کم میاریم برای بیشتر با تو بودن! ببخش ما رو اگر اونی نیستی...
27 فروردين 1393

لنا و لوازم آرایشی

الان از من خواستی که عکس همه ی لوازم آرایشی ها رو اینجا برات بذارم. از آنجایی که عاشق لوازم آرایشی و آرایش کردن هستی،خواستم با چند تا عکس خوشحالت کنم. بنابراین تسلیم شدم... ممنون از شیوا جونم که کار مارو راحت کرده.                                             ...
23 فروردين 1393

جشن ترخیصی دادا

                                        عزیز هر روز دل من؛ جمعه ی هفته پیش جشن ترخیصی دادا بود.از چند روز مونده هی ازم می پرسیدی که الناز مراسم دادا کی میشه؟کلی هم برنامه ریزی کرده بودی برای لباست که چی بپوشی،رقصیدنت،کمک تو پذیرایی و هر چیزی که به ذهن کوچولوت خطور میکرد. خلاصه مراسم برگزار شد و تو بهتر از همیشه درخشیدی. آنقدر هم قشنگ رقصیدی که همه فکر می کردن از قبل تمرین کردی. خدارو شکر خیلی بهت خوش گذشت. دادای لنا؛ امیدوارم همیشه ی ...
23 فروردين 1393

بهار 93

تو بهاری ؟ نه ! بهاران از تو ست ... از تو  می گیرد وام هر بهار این همـــــه زیبایی را ... پنجمین  بهارت را سپری می کنی ، گلبرگ من ! هرچه را که باید ، گفته ام در اولین بهارت... گفته ام که بهاری برای من ، گفته ام بهار ، یعنی تو ... مبارک ت ، دل پذیر من . امسال هم مثل چند سال اخیر با عمه اینا رفتیم شمال.به تو با همسفرت غزل کلی خوش گذشت.سفرمون یک هفته طول کشید و تو خیلی خوب بودی خوبتر از همیشه.امسال حس کردم که چقدر بزرگ شدی چون بیشتر کارهاتو خودت انجام می دادی و کلا با غزل مشغول بودی و زیاد با من کاری نداشتی. امسال بیشتر از هر سال در مورد عید و هفت سین و مسافرت و هر چیز دیگه که مربوط به بهار می شد ازم...
17 فروردين 1393

بدون عنوان

                      لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن روزهایت رنگارنگ سال نو مبارک . . . ...
28 اسفند 1392

آیلین و لنا در تولد دادا

6 اسفند تولد دادا بود و یه تولد کوچولو واسه دادا گرفته بودیم.تو هم که عاشق کیک و تولد و مراسم کلی ذوق می کردی خوشحالیت هم دو چندان بود چون دوست عزیزت آیلین (دختر عموی من) هم مهمونمون بود.خلاصه خیلی بهت خوش گذشت. دادای لنا تولدت مبارک.                                              شادی همیشگیت آرزوی همیشگی منه عزیزترین خودم. ...
24 اسفند 1392

خانوم معلم

عزیزترین من: این روزها شدیدا عاشق معلم شدن شدی.هر روز برنامه ی عصرانه مون هست که تو خانوم معلم شی و من و چند تا از عروسک هات شاگرد های تو. اولش آموزش شعر و موسیقی داریم،بعد آموزش زبان و در آخر تمرین نقاشی. وقتی میگم آموزش یعنی آموزش اساسی: باید مرتب باشم،به چیزی به جز حرف های تو توجهی نداشته یاشم،با صدای بلند باهات همخوانی داشته باشم و هر چی که تو میگی درست و صحیحش رو تکرار کنم. این روزها به لطف حضورت کلمات زیادی به گنجینه ی لغات انگلیسی من اضافه شده چون بعضی وقت ها کلماتی رو ازم میپرسی که با وجودی که بیشتر عمرم تو کلاس های زبان گذشته ولی قادر به پاسخ دادن نیستم و باید از لغت نامه کمک بگیرم!!! خیلی هم خانوم معلم مهربونی هستی و کل...
6 اسفند 1392

نمایشگاه آثار بچه ها در مهدکودک

خوشگل خودم:از روز چهارشنبه توی مهد کودکتون نمایشگاهی از کاردستی ها و نقاشی های خودتون برپا بود.من و بابایی هم با وجود مشغله ی زیادی که داشتیم برنامه ریزی کردیم که حتما بریم و آثار بچه ها رو ببینیم. واقعا خیلی نمایشگاه جالبی بود پای هر کاردستی یا نقاشی می ایستادم کلی حظ می کردم مخصوصا نقاشی ها که کار خود بچه ها بود و هر کدوم برای خودش یک دنیا حرف داشت. تو هم که بیشتر از من ذوق می کردی و اصرار داشتی که با هر کدوم از کاردستی ها عکس بگیری و از من می خواستی که از همه شون برای تو هم درست کنم. فدات بشم عزیزم خدا رو به خاطر داشتنت هر روز هزاران بار شکر می کنم.   چند تا عکس از روز نمایشگاه:       &nbs...
27 بهمن 1392