خانوم معلم
عزیزترین من:
این روزها شدیدا عاشق معلم شدن شدی.هر روز برنامه ی عصرانه مون هست که تو خانوم معلم شی و من و چند تا از عروسک هات شاگرد های تو.
اولش آموزش شعر و موسیقی داریم،بعد آموزش زبان و در آخر تمرین نقاشی.
وقتی میگم آموزش یعنی آموزش اساسی:
باید مرتب باشم،به چیزی به جز حرف های تو توجهی نداشته یاشم،با صدای بلند باهات همخوانی داشته باشم و هر چی که تو میگی درست و صحیحش رو تکرار کنم.
این روزها به لطف حضورت کلمات زیادی به گنجینه ی لغات انگلیسی من اضافه شده چون بعضی وقت ها کلماتی رو ازم میپرسی که با وجودی که بیشتر عمرم تو کلاس های زبان گذشته ولی قادر به پاسخ دادن نیستم و باید از لغت نامه کمک بگیرم!!!
خیلی هم خانوم معلم مهربونی هستی و کلی حرف های قشنگ به من و اون یکی شاگرد کوچولوهات میگی مثل:
دختر گلم،خوشگلم،عزیزم،قربونت برم...
ولی گاهی اوقات هم عصبانی میشی و سرمون داد می زنی،ولی بعدش دوباره میای بغلم می کنی و میگی مامانی من می خوام تو قشنگ یاد بگیری واسه همون بعدش هم کلی بوس و...
وقتیهر کار جدیدت رو باید به من هم نشون بدی،وقتی که هر کی، هر چی بگه تو باید برای مطمئن شدن از درستی ش، بیای و از من بپرسی و بعد با نگاهت، دنبال تحسین منی،وقتی میگی، "مامان الی"،
میگی مامان الی و دل من میره تا ناکجا آباد...
تصور می کنم بزرگسالی ت رو، وقتی که هنوز میگی، مامان الی.
و من باید مدام اسپند دود کنم برایت، که مبادا چشم ت بزنم، که تو بی نظیر ترینی در نظرم.
وقتی، وقتی، وقتی که هربار به تو نگاه می کنم، تویی که به من جان بخشیدی.
نمی دانی چقـــــــــــــــــدر خوشحالم برای داشتن تو؛
تویی که تمام آرزوی منی...
تو، به همه چیز رنگ دادی لنا...
خیلی دوست دارم...