لنالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

لنای من دنیای من

من،تو،تو،من...

میگی:تو لنا،من مامان الناز! میگم:باشه! من:مامان الناز؟ تو:جانم دخترم؟ -:مامان الناز برام غذا میدی؟من گشنمه -:عزیزم هنوز غذامون آماده نیست،یه کم دیگه صبر کنی الان میدم دخترگلم! بعد دستتو یه جوری حرکت میدی که مثلا چیزی برداشتی و گذاشتی تو دهن من! -:این چیه مامانی؟ -:خوشگلم برات آش درست کردم!دوست داری عزیزم؟ -:بله مامانی خیلیییییییی می خورم... -:مامانی دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود... -:نوش جونت خوشگلم واسه تو درستش کردم -:لنا جونم الان مهمون میاد خونمون،میدونی -:بله مامانی -:دخترای خوب سلام یادشون نمی ره هااااا... -:چشم مامانی . . . می گی: لنا جونم خیلی دوس ت دارم. میگم:منم دوس ت دارم مامان الی! یه...
9 آذر 1392

لنا جونم باغ وحش درست می کند...

امروز لنا جونم با هاجر جونش یه کاردستیه خوشگل درست کردند. لنا خانم دستیار بود و هاجر جون هم سازنده ی اصلی. دست هر دوتاشون درد نکنه خیلی کاردستی قشنگی درست کردند. این از عکس های باغ وحش: ماکت حیوانات رو از داخل کتاب بریدین و به هم چسبوندین. لاک پشت رو از پوست گردو و چند تا نخود و لوبیا درست کردین. لک لک هم با سنجاق قفلی و کمی پنبه و اسپری قهوه ای درست شد. پل و برکه هم با مقوا درست کردین. چند تا هم ماهی گلی برای خوشگلی برکه گذاشتین. اینم لنای خوشحال از قشنگ شدن کاردستیش لنا و مامان الی از هاجر جون بابت وقتی که گذاشتن و کمک کردن کاردستی لنا قشنگ بشه تشکر می کنند. هاجر جون دنیا دنیا د...
3 آذر 1392

لنا جونم مانکن شده!!

چند روز پیش لنا جون با یه پیشنهاد جدید اومد پیشم... مامانی من می خوام مانکن بشم و مدل بدم به هر حال... طبق معمول به خواستتون جامه ی عمل پوشوندم و شدی لنا ی مانکن هر چی که عشقت می کشید رو پوشیدی و اومدی و شد عکس های پایینی ما... این مدل کردن لباتو از بهار جون یاد گرفتی که تو همه ی عکس هاش لباش این شکلیه: هوار تا بوس یرای دختر شایسته ی خودم   ...
28 آبان 1392

همین بودن تو...

بودن ت حالم را خوب می کند؛ همین بوسیدن گونه های لطیفت،یکی از بهترین لذت های دنیاست. همین که هستی،همین که کنارت نفس می کشم و گرمای تن تو هست. همین که کنار تو زیر یک پتو بخوابم،همین که آنقدر بچسبی به من که انگار خود منی! همین که هی ببوسمت و ببوسی ام. همین که هی حرف بزنی و نگاهت کنم... همین ها کافیه برای احساس کردن خوشبختی! چقدر دوستت دارم... چقدر برای من همه چیزی!    
23 آبان 1392

لنا و عشقش به کایو خان

عزیزم از بین همه ی عروسک های قشنگ مشنگت علاقه ی خاصی به کایو داری.به همین خاطر هر وقت می خوای عروسکی رو با خودت جایی ببری فقط کایو رو انتخاب میکنی.چند وقت پیش که رفته بودیم پیک نیک چند تا عکس با عشقت ازتون انداختم،گفتم خالی از لطف نمی شه برای یادگاری داشته باشیم. اینم از عکس ها... قربون خودت و عروسکت عزیزترینم. ...
23 آبان 1392

این روزهای تو...

می خواهم این روزهایت را بنویسم... این روزهای دوست داشتنی 4 سال و 4 ماهگیت را؛ این روزها کتاب می خوانیم، مثل قبل زیاد... و تو همچنان سیر نمیشی و این منم که خسته میشم! این روزها کاردستی درست می کنیم،دو نفره! و چه لذتی دارد همکار بودن با تو،با دست های کوچک تو! این روزها،تو باید همه چیز را بدانی. همه چیز و همه چیز. سوال هایت هنوز هم ادامه دارند و شیرین. وای از آن وقت هایی که سوال هایمان را با سوال جواب می دهی و خنده بر لب هایمان می آوری. این روزها خودت تنها تو اتاقت می خوابی،ولی دلم تنگ تا صبح کنار تو خوابیدن شده. این روزها کمک زیاد می کنی،نظمت نسبت به قبل بیشتر شده همه ی وسایل شخصی تو به دست خودت سر جاشون قرار می گیرند،ل...
12 آبان 1392