لنالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

لنای من دنیای من

کریسمس2014

                  خوشگلم امسال هم مثل سال های پیش هاجرجون برای کریسمس برنامه داشت. امسال با سال های پیش یه فرقی که داشت این بود که تو خودت منتظر کریسمس بودی و هی بهمون میگفتی بابانویل کی میاد؟جورابمو آماده کنید می خواد برام کادو بیاره و کلی ذوق می کردی. وقتی رفتیم خونه ی هاجرجون و دیدی که برات درخت کریسمس تزیین کرده و کلی کادو دورو برشه یه هورای بلند کشیدی و یه خوشحالی اساسی... هاجر جون مرسی امسال هم برامون یه شب خاطره انگیز ساختی. عزیزم این بابانویل رو خاله ژاله و اعظم جون برات درست کردن.مرسی از هردوشون. ...
14 دی 1392

4و نیم سالگی

روزها می گذرند، با چشم بر هم زدنی... عزیزدل من؛ به یاد 4 سال و 6  ماه پیش می نویسم... به یاد تک تک دقایق و ثانیه ها و لحظه هایش... که عزیزترین لحظه هایم بودند، بی شک ناب ترینشان... لحظه های مادر بودن! که جز مادر باشی،نمی توانی درکشان کنی! لحظه ی دنیا آمدنت،اولین شیر خوردنت... دست بالا آوردنت،چیز در دست نگه داشتنت! اولین خنده های ارادی ات... نشستنت،دندان درآوردنت،راه رفتنت... لحظه های نفس کشیدنت کنار من،درست دهان به دهان من؛ آنجا که نفسم را باتو هماهنگ می کردم که بازدم تو دم من باشد... لحظه های پر شور دویدنت! لحظه هایی که چشمانت مرا می جست! لحظه های پر مهر خوابیدنمان! بوسه های لطیفت،نوازش دست های کوچک و ...
12 دی 1392

کریسمس

         عزیز دلم هرسال کریسمس هاجرجون برات یه برنامه های قشنگی داره.از چند روز مونده به کریسمس به فکر کادوهای تو هست که خوشحالت کنه.از طرف بابا نویل برات زنگ می زنه ،باهات حرف می زنه،بهت می گه که بابا نویل برای بچه های خوب کادو میاره... یه جوراب هم خودش برات درست کرده که هرسال پشت در آویزون می کنه و توشو پر از کادوهای خوشگل و شکلات های خوشمزه میکنه .تو هم که عاشق کادو و شکلات... به من و بابا بهروز هم سفارش می کنه که یادتون نره تو جوراب لنا کادو بذارین.خاله ژاله هم هر سال برات یه کلاه خوشگل می بافه که از همینجا از خاله ژاله هم تشکر می کنم. نانازم بدون که هاجر جون واقعا عاشقته،وقتی برات یه کاری میکنه...
9 دی 1392

آشپزی با خانومه لنا

 لنا جونم،جمعه با کمک مامان الی یه کیک خوشمزه درست کردی. فدات بشم اونقدر خوشحال و خرسند بودی که مثل اینکه دنیا دستت بود... دستت درد نکنه کیک خیلی خوشمزه شده بود عشق من،وقتی ذوق کردن تورو می بینم و حس می کنم که خیلی خوشحالی،خود دنیا دستمه اینم از مراحل آشپزی خانومه لنا:                 هم زدن تخم مرغ ها                افزودن شکر به تخم مرغ                 ترکیب شکر و تخم مرغ ...
17 آذر 1392

امروز برف اومد هوراااااااا

چند روزه هی بهم می گی که مامانی کی برف میاد.منم توضیحات لازم رو می دم ولی روز بعد همون سوال تکرار می شه و لنا جون در آرزوی اومدن برف... بالاخره امروز برف اومد و لنا جون منو خوشحال کرد.درسته زیاد نباریده ولی رفتیم پایین و تو یه کم برف بازی کردی و یه آدم برفی کوچولو درست کردی.فدات بشم کلی ذوق کردی عزیزم.                                         لنا جونم اینجا با کمبود برف مواجه شده        &nb...
14 آذر 1392

لنا خانوم ورزشکار می شود...

 از امروز تصمیم گرفتیم لنا جونمون برنامه ی هفتگی ورزشی داشته باشه... تو کلاس های اسکیتی که تو مهد کودک برگزار میشه ثبت نامت کردیم.خیلی خوشحال بودی و امروز جلسه ی اول بود. اوایل کلاس خیلی خوب بودی و همکاری لازم رو با آقای مربی می کردی ولی کمی بعد نمی دونم خسته شدی یا علت دیگه ای داشت دیگه ادامه ندادی و هی می گفتی که بسه دیگه بریم خونمون و کلی هم گریه کردی... فدات بشم عزیزم به خدا نمی خوام اذیت بشی،هر کاری که می کنیم همش به خاطر خودته به هر حال امیدوارم بتونیم ادامه بدیم... لنای آماده ی منتظر این آقا کوچولو که اسمش امیررضا است یهو اومد و بهم گفت که من می خوام ازم عکس بگیرین اینجا هم ازم خ...
13 آذر 1392