تولد مامان لنا
عزیز دلم 25 دی روز تولد من بود.از چند روز پیش هی میگفتی مامانی واسه تولدت کی هارو دعوت می کنی؟
قولش هم گرفتی که هم شمع ها رو فوت کنی و هم کیک رو تو ببری.
اجازه ی باز کردن کادوها رو هم دادی به خودم ولی بعد زدی زیرش و گفتی که باید خودم بازشون کنم.
سوالات مختلفی به ذهنت خطور می کرد مثلا گفتی مامان من تو تولدم زنبور شده بودم تو چی می شی؟
بعدش هم پیشنهاد دادی که من هم هاپو بشم!!!
یا می گفتی مامانی چرا مهمون هامون زیاد نیستن؟
چرا بادکنک نداری؟
چرا آرایشگاه نرفتی؟...
به نظرت مهمونا واسه من هم کادو میارن؟
و سوالاتی از این قبیل...
عصر هم بهم گفتی که من می خوام تورو سوروپریز کنم!
خلاصه تولد من هم به خوبی و شادی برگزار شد و تو بهتر از همیشه بودی و کلی بهت خوش گذشت.
برای من هم آهنگ تولدت مبارک رو خوندی ولی بعد با این آهنگی که برام خوندی کلی منت سرم گذاشتی:
شب که می خواستم بخوابم گفتی بیا یه کم مهمون بازی کنیم منم که خسته بودم خواستم که مخالفت کنم گفتی باشه مامانی من که برات آهنگ خوندم دیگه نمی خونم!!!
فدای دل کوچیکت بشم من عزیزم...
هم از تو و هم از بابا بهروز به خاطر کارهایی که برای خوشحال کردن من کردین ممنونم.
دوستون دارم تا بی کران بیکران ها...
این طوری منو سوروپرایز کردی خوشگلم.لنا رو هم زیرش خودت نوشتی
و حالا نوبت کادوهای لناجون تو تولد مامانش!!!!!!!!!!!
لگو از طرف هاجرجون و بابام و دادا
کادوی مامان جون و باباجون
کادوی بابا بهروز
لنا جون تولد مامانت مبارک...