تو که حرف می زنی...
این روزها به بهترین وجه ممکن حرف می زنی،عزیز دل من
کلمات را پشت سر هم میگی،
کلماتی پر از تازگی،آنقدر تازه که بیش از نیمی از آن را اول باره که می شنوم
جمله هم می گی,جملات سه یا چهار کلمه ای...
برای وصف زیبایی جمله گفتنت کلمه ای پیدا نمی کنم...
همین قدر بدون که وقتی حرف می زنی دنیا با همه ی بزرگیشش دستمه ...
عشق ابدی من:
حتم دارم وقتی بزرگ شدی و نوشته هامو میخونی لبخند بر لبان خوشگلت نقش خواهند بست...
لبخندی از سر شوق،از خاطرات خوش کودکی
لبخندی از روزهای اول جمله گفتنت...
که برایت باور نکردنی است این گونه بودنت، این گونه کوچک و تازه کار بودنت...
عزیز بی همتای من؛
فردا تو مخوانی و تصور می کنی و لبخند می زنی،
امروز من می نویسم و تصور میکنم و لبخند میزنم،
تو برای دیروزت،برای تمام کوچک بودن و شیرینی ات،
من برای فردایت ، برای تمااام خانمی و بزرگ بودنت
چقدر دوستت دارم،
چقدر بی اندازه ،چقدر بی تا
لنای من؛
من خدا را به بهترین نام هایش قسم دادم؛
برای خوشبختی تو
خوب باش عزیزم
بهترین بهترین ها...
.
.
.
عکس های 2 تا 3 سالگی عشق من
لنا و هستی جون
لنا و تیپ زمستان 90
کریسمس 2012
لنا در تولد مامان الی
اینم رقص چاقو در تولد مهنا جون